ریحانه نازنازیریحانه نازنازی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

برای عشقم، ریحانه جان

6ماهگی ریحانه و اولین مرواریداش

  از ابتدای 6 ماهگیت تصمییم گرفتم بهت غذای کمکی بدم چون احساس می کردم دیگه شیر مامانی برات کافی نیست ، با یه فرنی ساده برنج شروع کردم خیلی استقبال کردی ولی متاسفانه عکس نگرفتم کاش گرفته بودم بالاخره واکسن 6 ماهگیتم زدی نازنینم،خدا رو شکر علی رغم اینکه می ترسیدم نه تب کردی و نه استفراغ ، فقط 3 روز نق میزدی که این نق زدنات دلایل داشت................................. اره گلم عزیز دل مامان دندون درآورده " مرواریدهای" قشنگت مبارک خانمی درست 6 ماه و 1 روزگیت وقتی داشتم بهت فرنی میدادم متوجه شدم قاشق صدا میده یه لحضه دیدم بلههههههه 2 تا دندون ناز داری ، یکیش کامل دراومده یکیش هنوز درنیومده بود ولی رو لثه کاملا مشخص بود ...
4 مهر 1392

5 ماهگی ریحانه

سلام عسل خانمی   تو 4 ماه و نیمگی یه حرکت قشنگ زدی ، وقتی رو زمین میذاشتمت با کمر و با کمک پاهات عقب عقب حرکت میکردی ، خیلی بامزه و جالب بود آخه دخمل گلی کی تا حالا اینجوری حرکت کرده،چون تو دنیا تک تک تکیییییییییییییییییی فرشته مهربونم             ...
4 مهر 1392

3 ماهگی ریحانه

ریحانه جانم دیگه داری بزرگ میشی،نزدیک عید92 هستیم اولین عید نوروز که خداوند یه کوچولوی نازنازی به خانوادمون اضافه کرده(خدا رو شکر میکنم که سالمی)،من و بابا دایی رضا و شما عید و موندیم خونه و جایی نرفتیم چون میترسیدم اگه بریم شهرستان سرمابخوری     ریحانه بعد از حمام     از راست به چپ: دایی رضا ،ریحانه خانم ، باباعلی   بیشتر اوقات تو کریر یا کالسکه میخوابیدی   برای خوابوندنت مکافاتی داشتیم ، بابایی 2 ساعت باید تو بغلش تو رو ناز می کرد و لالایی برات میخوند تا میخوابیدی یا تو کالسکه یا تو کریرت اینقدر می چرخوندیمت تا می خوابیدی ...
4 مهر 1392

ترس ریحانه ار موزیکال روروئک

از 5 ماهگی گذاشتمت تو روروئک که به قول قدیمیا پات جون بگیره تا زودتر راه بری ، ولی بابا مخالفت کرد و دوست نداشت به این زودی بززارمت میگفت کمر دخترم درد میگیره مثل سوراخ کردن گوشته که نمیزاره میگه تا 2 سالگیش نباید گوشتو سوراخ کنم،منم که روزشماری میکنم یه روز مخ بابا رو بزنم گوشتو سوراخ کنم و گوشواره های نازتو که آقاجون برات خریده کنم تو گوشت،بالاخره کم کم تو 6 ماهگی گذاشتمت تو روروئکت؛خیلی ذوقشو داشتی ولی عقب عقب میرفتی، از بس سنگین بود نمیتونستی حرکتش بدی،چون برات بلند بود موزیکال روشو برداشتم تا اینکه چند روز پیش موزیکالو بابا برات نصبش کرد،بابا دکمه های موزیکالو که زد شروع کردی گریه کردن،نمیدونستم چرا از ش میترسیدی،بغض میکردی و گریه میکرد...
4 مهر 1392

بازی با ظروف آشپزخونه

                 این روزها ریحانه خانم ، عاشق بازی با ظرف و ظروف آشپزخونه شدی، صبحها که کار دارم میزارمت پیش خودم که جلو چشمام باشی،اگه بزارمت تو روروئکت که هر چی گل و گلدون و وسایل دم دستی دارم داغون میکنی فضولی و شیطنت از چشمات میباره با این حال وقتی وسایلا رو میریزی بازم دوست دارم و میبوسمت و خدا رو شکر میکنم که سالمی عزیز دلم                     داشتم میگفتم ، هر روز صبح با وسایل آشچزخونه بازی میکنی ، از عروسکات و اسباب بازیهای خودت خسته شدی، ...
4 مهر 1392

توجه : توجه

  به دلایلی از این به بعد تمامی پستها رمز دار میشود         و  رمز فقط به آشنایان و دوستان لینکی داده میشود     *در ضمن مطالب قبلی رمزدار می شود * ...
19 شهريور 1392