ریحانه نازنازیریحانه نازنازی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

برای عشقم، ریحانه جان

اولین عید فطر ریحانه گل

    امسال اولین عید فطر ریحانه جونه برای همین بردمش فروشگاه عمو داوود چون قرار بود 2 روز تعطیل رو جشن بگیرن ،قرارا بود دو تا عروسک بیارن فروشگاه که با بچه ها بازی کنند و من خیلی دوست داشتم ریحانه با عروسکها عکس بگیره اما به دلایلی نشد که بشه برای همین من و مامان جون و خاله فاطمه رفتیم خوونه عمو داوود ، ندا (دختر عمو) و فاطمه لباسها رو پوشیدن کلی خندیدیم اون شب خیلی خوش گذشت ، ریحانه با دیدن عروسکها خیلی ذوق کرد ولی وقتی خاله فاطی که عروسک جوجو تنش بود ریحانه رو بغل کرد کلی گریه و کرد و ترسید اینم عکسها   ...
19 شهريور 1392

مریض شدن ریحانه

سلام دختر خانم خشکل مامانی تا الان که 7 ماه و 15 روزته با مراقبتهایی که مامانی ازت می کرد اصلا مریض نشده بودی تا 3 شب پیش تب کردی خیلی شدید بود تا حدی که فورا با آقاجون و بابایی بردیمت دکتر , دکتر خودت شبها کار نمیکنه برای همین مجبور شدیم ببریمت درمانگاه ,اونجا هم دکتر کودکان خوبی داره ولی بعد از معاینه کردنت گفت اگه تبت از اینی که هست بالاتر بیاد زبونم لال باید بستری بشی , منو میگی خیلی ناراحت شدم ... بالاخرا داروهاتو گرفتیمو آوردیمت خونه تا صبح بالا سرت نشستم چون شیاف و قطره استامینوفن بهت داده بودم گیجت کرده بود و خوابیده بودی ولی همش تو خواب ناله میکردی , جیگرم برات کباب بود ولی تنها کاری که من از دستم برمیومد فقط این بود ک...
23 مرداد 1392

1ماهگی ریحانه

وقتی دنیا اومدی به مدت یکماه مامان جون خونمون موند تا از تو و من مراقبت کنه ، مامان جون خیلی زحمت من و تو رو کشیده ،بعضی روزها خیلی خسته میشد اینو توچشماش میدیدم ولی از ذوق اینکه برای اولین بار نوه دار شده همه خستگیهاشو فراموش میکرد،از اینجا دستهای پرمهرشو می بوسم،ریحانه عزیزم امیدوارم بزرگ شدی قدر مامان جون به این مهربونی رو بدونی,اینم کارایی که مامان جون برات انجام داده                             اینو بگم دختر گلم وقتی 5 روزت بود عمه فریبا جان 1 هفته اومد پیشمون موند خیلی زحمت کشید ایشالا بزرگ شی جبران کنی ،...
22 مرداد 1392

4 ماهگی ریحانه

سلام عسلم ، آبنبات مامان ٤ماهگیت مبارک گلم     10 روز مونده بود 3 ماهت تموم بشه و بری تو ماه 4 که یه روز صبح تو آشپزخونه دمرو شدی         باذوق  ازت فیلم و عکس گرفتم 2 روزی دمرو شدی دیگه انگار یادت رفت 5 روز بعد بابایی موهاتو تراشید ، دوست نداشتیم موهاتو بتراشیم ولی زیاد  میریخت تو هم که وروجک دست میکردی تو موهات و  میکشیدی ،دستات پر مو بود میترسیدم بخوری   اینم عکس از کچلیت شده بودی مثل ایکیوسان خوشمزه مامان توی این ماه همیشه دستت تو دهن بود         ...
3 مرداد 1392

2 ماهگی ریحانه

سلام گل نازم 2 ماهگیت مبارک             بعد از اینکه یکماهت تموم شد مامان جون من و تو رو برد خونه خودشون چون آقا جون و خاله فاطمه تنها بودن ، 25 روز اونجا بودیم که دیگه دوست داشتم بیام خونه خودمون اوایلش خیلی سخت بود ولی کم کم با کمک مامان جون عادت کردم. 5 روز بعدش واکسن 2 ماهگیتو زدیم وقتی بردمت بهداشت قد و وزنت عالی بودچون ماشالا خوب شیر میخوردی نینی شکموی من شب سختی بود تب کرد ی و من چون تجربه ای نواشتم خیلی ترسیده بودم خدا رو شکر بابایی با حوصله تمام بهت رسیدگی می کرد من و بابایی تا صبح بالا سرت نشستیم،3 روز بدن درد داشتی و هی نق نق میکردی،بالاخره تموم شد اینم بقیه ع...
26 تير 1392

اولین سخن

سلام من مامان ،ریحانه کوچولوی نازنازیم 2،3 ماهی هست که تو فکر افتادم برای دختر شیرینتر از عسلم یه دفترچه خاطرات مجازی بسازم ولی وقتشو نداشتم تا بالاخره طلسم شکست و موعدش رسید خیلی دوست داشتم خاطرات مربوط به هر ماه رو دقیقا توی روز خودش می نوشتم اما نشد که بشه از این به بعد رو امیدوارم موفق بشم که یه هدیه خوب برای ریحانم تهیه کنم خدا کنه خوشت بیاد مامانی ...
14 تير 1392