ریحانه نازنازیریحانه نازنازی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

برای عشقم، ریحانه جان

خوش آمدید دوستان عزیزم

تولدت مبارک عزيز عمه

              مثل هميشه با کلي تاخير اومدم با ي پست جديد از. کوچکترين عضو خانواده،دختر دايي ريحانه که. اول مهر ماه 93 به دنيا اومد و با اومدنش کلي ذوق کرديم،پرنيا خانم ريزه ميزه ما الان يکماه و 6 روزشه و خيلي هم دوست داشتنيه، در حال حاضر من اين پست و با هزار زحمت با گوشيم گذاشتم ،،چون واقعا وقت نميکنم ررم پاي لب تاب که پستهاي جديد بزارم،ريحانه خانمي ماشالا خيلي وروجک شده و نميزاره به اين کارهاي متفرقه برسم،فقط هنر کنم کارهاي روزمرمو انجام بدم،چون دارم از پوشاک هم ميگيرمش خيلي بيشتر لجباز شده و به حرفهام خيلي توجه نميکنه،ايشالا به زوذي زوذي ميام با کلي پست و عکس خوشکل ،همتونو دوست دار...
7 آبان 1393

یک سال و 8 ماهگی شیرینکم

چند روزیه که عاشق خرس قرمزت شدی،ولی خیلیی اذیتش میکنی مثل اینجا که روش نشستی،بهت میگم مامان گناه داره گریه میکنه ها؟ تو هم میگی میخوام سبار(سوار)بشم اینم آخرین عکسها از یک سال و 8 ماهگی نازگلم و سرویس خواب دختر داداش محمدم که مامان گلم درست کرده،به امید خدا چند روز دیگه دختر دایی ریحانه به دنیا میاد و ما میریم شیراز دیدنش،اسمشم اگه تا اون موقع تغییر نکنه پرنیا گذاشتن پست بعدی عکسی از پرنیای عزیزم خواهد بود.... ...
25 شهريور 1393

هدیه های بابایی واسه دخملی یکدونه

ی ماشین شارژی کلاسیک و ی سه چرخه به رنگ آبی که اینو از ماشینتم بیشتر دوست داری ریحانه عاشق آب بازی و جا رو کردنه(عکسها مربوط به یکسال و 8 ماهگی) ی روز بابایی با دوستاش قرار شد تفریحی بره ماهیگیری از اونجایی که خیلی خوش شانسه فقط بابایی تونسته بود چند تا ماهی بگیره،تو هم با دیدنه ماهیها کلی ذوق کرده بودی،دلتون نکشه همون موقع واسه ناهار همه رو نوش جان کردیم،واقعا لذیذ بودن   اسم ماهیها(سه تا شوم و یه راجو) ...
25 شهريور 1393

یک سال و 6 ماهگی

اینجا ریحانه خانم داره با تلفن با مامان جون صحبت مبپیکنه،موش نخورتت عسیسم،واقعا ناز و دوست داشتنی میگه سلام مامانی،چیطوری،حوبی و کلی صحبت دیگه که فقط خودش متوجه میشه ریحانه عاشق حیاطه و جارو کردن :) ی روز شاد و قشنگ تو شهر بازی لیان برای ریحاته   ...
25 شهريور 1393

اغاز به ره رفتن ریحانه و تولد مامان زینب

بالاخره میوه زندگیم 9 اردیبهشت 93 مصادف با تولد من و آغاز یک سال و 5 ماهگییش شروع به راه رفتن کرد و مهمه ما رو خوشحال کرد،دوست دارم عسلکم بیشترین چیزی هم که به ریحانه کمک کرد همین کالسکه عروسکش بود که دایی رضا روز تولد یکسالگیش براش آورد هینجا ازت ممنونیم،چون فرصت نوشتن ندارم خلاصه مینویسم و بیشتر عکس میزارم،چند تا عکس از قبل از راه رفتن دخملی: اینجا هم ریحانه جون داره برای مامان بوفه رو گردگیری میکنه،مامان فدای اون دستای کوچولوت مهربونم اینجام که گل خانوم تازه ازحموم اومده بیرونو و خوابش میاد برای این ی کم بداخلاقه ...
25 شهريور 1393

سلام،برگشتیم با 6 ماه تاخیر

سلام به همه مامانا و نی نی های نازشون  خیلی دلم برای وبلاگ ریحانه تنگ شده بود،متاسفانه نت خونه 4 ماه قطع بود ،و ریحانه عزیزدل منم خیلی وروجگ و شیطون بلا شده و اصلا نمیزاره دور و بر لب تاب بیام الانم با دقت نگاه کنین میبینین ساعت 2 نصف شبه و همه خوابن ...
25 شهريور 1393

خلاصه سفر به شیراز (عید 93 )

دقیقا ساعت 4 عصر روز دوم عید از بوشهر حرکت کردیم به سمت شیراز،حدود ساعت 9 رسیدیم شیراز،هوا بسیار سرد بود و متاسفانه ریحانه خانمی من از روز عید سرماخورد و حال مساعدی نداشت من هم روز اولی که رسیدیم سرمای خیلی بدی خوردم طوری که صدام گرفته بود و اصلا نمیتونستم صحبت کنم 5 روز خونه بابابزرگ موندیم و روز ششم رفتیم خونه عموی بابا (عمو رحیم ) خانمشون خیلی دوستت داشتن و میگفتن چقدر شبیه کوچیکیهای بابا یی هستی ،اونا هم ی کوچولو به اسم آقا سینا داشتن که کلی با هم بازی کردین،سحر خانمم که چهارم ابتدایی بود و خیلی شما رو دوست داشت و همش به من میگفت کاش ریحانه آبجی من بود،روز بعد به اتفاق بابابزرگ و عمو رحیم و خانم بچه هاش رفتیم خونه عمو م...
24 فروردين 1393