ریحانه نازنازیریحانه نازنازی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

برای عشقم، ریحانه جان

خلاصه سفر به شیراز (عید 93 )

1393/1/24 12:29
نویسنده : مامان زینب
2,422 بازدید
اشتراک گذاری

دقیقا ساعت 4 عصر روز دوم عید از بوشهر حرکت کردیم به سمت شیراز،حدود ساعت 9 رسیدیم شیراز،هوا بسیار سرد بود و متاسفانه ریحانه خانمی من از روز عید سرماخورد و حال مساعدی نداشت من هم روز اولی که رسیدیم سرمای خیلی بدی خوردم طوری که صدام گرفته بود و اصلا نمیتونستم صحبت کنم 5 روز خونه بابابزرگ موندیم و روز ششم رفتیم خونه عموی بابا (عمو رحیم ) خانمشون خیلی دوستت داشتن و میگفتن چقدر شبیه کوچیکیهای بابا یی هستی ،اونا هم ی کوچولو به اسم آقا سینا داشتن که کلی با هم بازی کردین،سحر خانمم که چهارم ابتدایی بود و خیلی شما رو دوست داشت و همش به من میگفت کاش ریحانه آبجی من بود،روز بعد به اتفاق بابابزرگ و عمو رحیم و خانم بچه هاش رفتیم خونه عمو مهرداد بابا که اونا هم واقعا لطف کردن و خیلی مهمون نواز بودن ، شایان پسرشون بود و خیلی مودب بود ،آخر شب هم شما و سینا و سحر وشایان کلی رقصیدین و بازی کردین و ما هم از خوشحالیتون خوشحال بودیم،چون خونه عمو مهرداد کوچیک بود(شهریور میرن تو خونه جدیدشون که ساختن)شبو اونجا نخوابیدیمو برگشتیم خونه بابا بزرگ و فردا ظهر رفتیم خونه عموی من(عمو داریوش) یک روز کامل اونجا موندیم شب همون روز با هم رفتیم باغ ارم ولی اینقدر هوا سرد بود که خیلی زود برگشتیم خونه ولی به نظر من باید روز میرفتیم نه شب،ایشالا سری بعد

 

ارم

 

فردا صبح هم خداحافظی کردیم و قرار شد بریم خونه عمو فرزاد که از مکه اومده بودن ناگفته نماند که شب اولی که خونه بابابزرگ بودیم عمو فرزاد چون خیلی مهربونن اومدن دیدن شما و وقتی خواستن برن 50 تومن بهتون عیدی دادن،بابابزرگم بهت 50 عیدی داد،دستشون درد نکنه تا باشه از این عیدیهاچشمک)

قبل از رفتن به خونه عمو فرزاد رفتیم شاهچراغ،زیارت که کردیم تو صحن شاهچراغ مکانی رو برای بچه ها درست کرده بودن که یه سری به اونجا زدیم بعد رفتیم بازار شاهچراغ و رفتیم خونه عمو فرزاد اونجا هم بینهایت خوش گذشت و خیلی خوب بود(در کل مسافرت این سری عالی بود فقط بدیش به این بود که من و دخمل نازم سرما خورده بودیم)ناراحت

زیارت

بازی

فردا بابایی ما رو برد باغ عفیف آباد و بعدش رفتیم تخت جمشید،چون  عروس زن عمو فرزاد عقدکنون و جهاز برون داشت (فسا)کسی با من نتونست بیاد و ما تنهایی رفتیم،خیلی هم اصرار کردن که ما هم بریم ولی ترجیح دادیم بریم تخت جمشید که اونجا هم عالی بود،ولی کلی پیاده روی داره و من خیلی خسته شده بودم،اما تخت جمشید دیگه چیزی ازش نمونده همه رو یا به غارت بردن یا فرسوده شده(تو حاشیه نرم که بد میشهمتفکر)

باغ

تخت

شب هم مجبور شدیم بریم مهمانسرای سازمان بابا،چون کسی از فامیلای بابا شیراز نبود و همه رفته بودن برای جشن،عموی منم که رفته بودن کازرون

فردا صبح هم بابا علی رفت از بهار که بهترین آش فروشی تو شیرازه برامون آش خرید با نون بربری داغ داغ،جای همگی خالی،آشو زدیم به بدن و رفتیم هایپراستار،اونجا رو خیلی دوست دارم مخصوصا طبقه مواد غذاییشو،ریحانه خانمی منم که عاشق گوجه،با دیدن گوجه کلی جیغ زد که به قول خودش گوگه میخوام بابایی هم برات گوجه خرید و همونجا شست و داد به شما خوردی کلی هم خوشحال بودی،برا ناهارم از همونجا ماکارونی و مرغ سوخاری خریدیم،که خیلی خوشمزه بود

استار

 

دایناسور

عاشق این دایناسور تو هایپر شده بودی مثل خودش سرتو تکون میدادی و دهنتو باز و بسته میکردی

و در آخر .....

برگشتیم مهمانسرا،عصر هم رفتیم بازار و ی کم خرید کردیم و فردا صبح هم برگشتیم خونه

این پست ویرایش خواهد شد با عکس

پسندها (1)

نظرات (0)