ریحانه نازنازیریحانه نازنازی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای عشقم، ریحانه جان

اولین ماه محرم ریحانه جان

1392/9/2 14:52
نویسنده : مامان زینب
345 بازدید
اشتراک گذاری

1

بفرمایید ادامه مطلب 

پارسال تو این ماه عزیز یه جای گرم و نرم بودی تو دل مامانی داشتی تکون تکون میخوردی،و امسال پیش مامانی و بابایی هستی پارسال وقتی رفتم مراسم علی اصغر میگفتم سال دیگه این موقع گل قشنگمو لباس میپوشم میارمش اینجا باورم نمیشه چقدر زود گذشت امسال لباس سبز کردم تنت و بردمت مراسم علی اصغر (زینبیه) ،اون بالا عکستو گذاشتم خیلی بهت میومد، خدا رو شکر صبح زود از خواب بیدار شدی و با مامان جونو و خاله فاطمه رفتیم زینبیه اونجا همش سینه میزدی یه نیم ساعتم بازی کردی و بعدش تو بغلم خوابیدی.

تاسوعا و عاشورا هم با آقاجون و مامان جون و خاله فاطمه رفتیم شهرستان اونجا خیلی هوا سرد بود و همش بارون میبارید در کل خوش گذشت ، بابایی هم چون که امتحان داشت نتونست بیاد کلی دلتنگت شده بود همش با وی چت براش عکستو میفرستادمو صداتو براش میزاشتم .

و اما کارهای بامزه ایی که این روزها میکنی از این قراراه :

الان یکماهی میشه که نشستنی یعنی رو باسن حرکت میکنی و کلی برای خودت ذوق میکنی که میتونی بدون کمک کسی همه جا سرک بکشی و مهمتر از همه اینکه میتونی همه چیزو بریزی به هم کلی فضولی میکنی خیلی وروجک و بازیگوش شدی دوست داری همش با یه نفر بازی کنی

عاشق حمومی وقتی ازت غافل میشم میبینم رفتی تو حموم و با دمپایی حموم بازی میکنی منم در حمومو قفل میکنم میری پشتش میشینی و در میزنی و جیغ و داد که در و باز کن

تا چند روز پیش صدای حیوونایی مثل گاو و کلاغ وپیشی و بع بعی و خیلی خوب درمی آوردی ولی الان هر حیوونی رو نام میبریم میگی قاقا صدای کلاغ درمیاری ،انگار که یادت رفته باشه

یادمه سری قبل که بردمت بهداشت خانمه گفت اگه یه سیکل زمانی بچه ها کلماتو فراموش کردن اصلا نگران نباشین بعد یه مدت کوتاهی همون کلماتو به اضافه کلمات بیشتری و به زبون میارن

هر چیزی که میبینی با انگشت اشاره میگی چیه چیچیه و چند بار تکرارش میکنی

علاقه زیادی به کابل و سیم تلفن و شارژر مبایلو مبایل داری

صبحها که از خواب پا میشی وقتی میخوام موهاتو شونه کنم نمیزاری میگی من من یعنی خودم شونه کنم منم شونتو میدم دستت تو هم موهاتو شونه میزنی عاشقتم به خدا

اگه ببینی با لب تاب کار میکنم زودی میای و همه چیزو به هم میریزی اصلا نمیزاری پای وبت بشینم الانم که دارم پست جدید میزارم حمامت کردم خوابیدی همشم استرس دارم و تند تند تایپ میکنم که یکهو بیدار نشیو نزاری پستمو تموم کنم

مطمئنم کلی اشتباه نوشتم خاله وبلاگیها اگه خوندینو ایراد دیدین به بزرگی خودتون ببخشیددددد

و اما عکسهای آتلیه ریحانه رو که قول داده بودم بزارم و متاسفانه آقای عکاس اصل عکسها رو حتی با پرداخت هزینش بهم نداد بنابراین با مبایلم عکس انداختمو میزارم اینجا که ببینین برای همین کیفیتش خوب نشده دیگه

1

 2

3

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

bita12
3 آذر 92 13:48
ایشالا دختر گلت همیشه شاد و لبش خندون باشه
مامان زینب
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان ارمیا تپلی
8 آذر 92 3:25
سلام گلم عزیزم ماشاالله چه عکسای خوشگلی پیشاپیش 11 ماهگی ریحانه جون رو تبریک میگم یه چیز دیگه ما اهل مازندران شهر جویبار هستیم اومدین شمال در خدمتیم
مامان زینب
پاسخ
سلام نرسی از لطفت
آسمونی
8 آذر 92 23:12
سلام عزیزم .. ممنونم که اومدی . امیدوارم همینجوری باشه که شما می گی ممنونم که بهم دلگرمی دادی
مامان زینب
پاسخ
سلام خانمی هر جی خدا بخواد خوبه عزیزم
کبری مامان آنیتا((آنیتا عسل مامان وبابا))
10 آذر 92 2:12
خدا نگهت داره عزیزم چقدر ناز شدی
مامان زینب
پاسخ
مرسی