ریحانه نازنازیریحانه نازنازی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای عشقم، ریحانه جان

1ماهگی ریحانه

1392/5/22 0:22
نویسنده : مامان زینب
420 بازدید
اشتراک گذاری

1

وقتی دنیا اومدی به مدت یکماه مامان جون خونمون موند تا از تو و من مراقبت کنه ، مامان جون خیلی زحمت من و تو رو کشیده ،بعضی روزها خیلی خسته میشد اینو توچشماش میدیدم ولی از ذوق اینکه برای اولین بار نوه دار شده همه خستگیهاشو فراموش میکرد،از اینجا دستهای پرمهرشو می بوسم،ریحانه عزیزم امیدوارم بزرگ شدی قدر مامان جون به این مهربونی رو بدونی,اینم کارایی که مامان جون برات انجام داده

niniweblog.com        niniweblog.com            niniweblog.com     

 

اینو بگم دختر گلم وقتی 5 روزت بود عمه فریبا جان 1 هفته اومد پیشمون موند خیلی زحمت کشید ایشالا بزرگ شی جبران کنی ، خیلی دوستش دارم ماچبرات یه قالیچه و عروسک هم هدیه آورد،قلب

وقتی هم 1 ماعت بود مامان بزرگ مهربونم چند روز اومد پیشمون ، حموم 40 روزگیتو مامان بزرگم انجام داد،خیلی دوست دارم مامان بزرگ،ریحانه جونم شما اولین نتیجه مامان بزرگیقلب

 63.gif

 

 

2

 

5 روزگیت متوجه شدیم مقداری زردی داری ،زردیت رو 10 بود،خیلی نگران بودیم من همش گریه می کردم ،دکتر گفت مهتابی بزارین که زودی برطرف بشه من اولش قبول نکردم ولی وقتی از مضراتش توآینده برام گفت مبور شدم قبول کنم 3 شب زیر مهتابی بودی ، وقتی لباساتو مامان جون درمی آورد و چشم بند مشکی رو میزد رو چشمت از شدت ناراحتی بغض میکردم،کارم تو این 3 شب همش گریه بود،دلم برات می سوخت، خدا رو شکر 1 هفته ای زردیت اومد رو 4 ،دکترت گفت دیگه نیازی بامهتابی و دادن قطره و ... نست ع اینم عکسایی که میذاشتیمت زیر مهتابی ،بابایی ازت گرفت که یادگاری بمونه ولی من دوستشون ندارم،گریم میگیرهگریهگریهگریهگریهگریهگریه

1

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الیندا
30 مرداد 92 14:54
لای لای لای لای لای لای لای لای

دیگه داره حسودیم می شه


آخه چرا حسودی لیندا جان؟