1ماهگی ریحانه
وقتی دنیا اومدی به مدت یکماه مامان جون خونمون موند تا از تو و من مراقبت کنه ، مامان جون خیلی زحمت من و تو رو کشیده ،بعضی روزها خیلی خسته میشد اینو توچشماش میدیدم ولی از ذوق اینکه برای اولین بار نوه دار شده همه خستگیهاشو فراموش میکرد،از اینجا دستهای پرمهرشو می بوسم،ریحانه عزیزم امیدوارم بزرگ شدی قدر مامان جون به این مهربونی رو بدونی,اینم کارایی که مامان جون برات انجام داده
اینو بگم دختر گلم وقتی 5 روزت بود عمه فریبا جان 1 هفته اومد پیشمون موند خیلی زحمت کشید ایشالا بزرگ شی جبران کنی ، خیلی دوستش دارم برات یه قالیچه و عروسک هم هدیه آورد،
وقتی هم 1 ماعت بود مامان بزرگ مهربونم چند روز اومد پیشمون ، حموم 40 روزگیتو مامان بزرگم انجام داد،خیلی دوست دارم مامان بزرگ،ریحانه جونم شما اولین نتیجه مامان بزرگی
5 روزگیت متوجه شدیم مقداری زردی داری ،زردیت رو 10 بود،خیلی نگران بودیم من همش گریه می کردم ،دکتر گفت مهتابی بزارین که زودی برطرف بشه من اولش قبول نکردم ولی وقتی از مضراتش توآینده برام گفت مبور شدم قبول کنم 3 شب زیر مهتابی بودی ، وقتی لباساتو مامان جون درمی آورد و چشم بند مشکی رو میزد رو چشمت از شدت ناراحتی بغض میکردم،کارم تو این 3 شب همش گریه بود،دلم برات می سوخت، خدا رو شکر 1 هفته ای زردیت اومد رو 4 ،دکترت گفت دیگه نیازی بامهتابی و دادن قطره و ... نست ع اینم عکسایی که میذاشتیمت زیر مهتابی ،بابایی ازت گرفت که یادگاری بمونه ولی من دوستشون ندارم،گریم میگیره